۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

دلایلی برای رضایت از «رفتن» و «کندن»- یکم

من آدم رفیق‌بازی نیستم، در خانه‌مان فقط من بودم که رفیق‌باز نبودم. حالا دیگر تعداد سال‌ها از دستم در رفته است، سال‌هایی که تصمیم گرفتم دور خودم مرز داشته باشم و با آدم‌ها با حفظ مرز و فاصله معاشرت کنم. معاشرت می‌کنم، می‌گویم، می‌خندم، می‌نوشم، خاطره می‌گویم، از آدم‌های مشترک می‌گویم و می‌شنوم، تولدهایشان را تبریک می‌گویم، اما دوست صمیمی من نیستند. قدم فیلی‌های من از پنج شروع می‌شود تا یک، آن‌ها که با یک قدم فیلی فاصله معاشرت می‌کنم، نزدیک‌ترین‌ها محسوب می‌شوند.

بارها دیده‌ام آدم‌ها چقدر ضربه خوردند از صددرصد درهم تنیدن‌ها و رفاقت‌ها، دیدم ایکس که ایگرگ از او به عنوان رفیق فابریکش یاد می‌کند، چطور تا ایگرگ رویش را برمی‌گرداند گوشت این مثلا رفیق فابریک را جویده و استخوانش را هم گاه تف نمی‌کند!می‌بینم چقدر سوتفاهم، چقدر جنجال، چقدر توقع، حرص و جوش و ...من آدمش نیستم. با ذات فردگرایم هم جور نمی‌آید این همه تنیدن. 

این قاعده‌ی سال‌های دور و دراز من چند استثنا دارد(کدام قاعده‌ بی‌استثنا است اصلا؟ و دنیا چه جای مزخرفی می‌شد اگر استثناها نبودند.) یکی از ویژگی‌های این سه چهار نفری که برای من استثنا شدند و حالا عمر دوستی‌هایمان دارد ده ساله و بیشتر می‌شود، کم توقعی دو طرفه‌ی مادر رابطه‌ی دوستانه بود. از هم انتظار نداریم مدام به هم تلفن بزنیم و احوال هم را بپرسیم، مدام آداب سرسپردگی و ببین من با تو رفیقم بجا بیاوریم، در عین‌حال وقتی بهم احتیاج داریم می‌دانیم که دیگری و دوستی و کمک و حمایتش از کیلومترها دورتر برقرار است. «م» و «م» ماندگارترین این چند استثنای محدودند.

«م» یک در ایران است، خوش‌شانس بودم و در بیرون از ایران هرسال دست‌کم یک‌بار دیدمش، همیشه دیدنش خوشحالم می‌کند، آنقدر صمیمی و با خیال آسوده و اعتماد حرف‌هایمان را شروع می‌کنیم که انگار همین دیروز شش ساعت حرف زده و بقیه حرف را به امروز موکول کردیم. وقتی هم را می‌بینم زیاد و باکیفیت حرف می‌زنیم. «م» دو حالا در کشوری در نزدیک زندگی می‌کند، در این سال‌ها چندبار دیدمش و دیدنش همیشه به وجدم می‌آورد. حرف‌هایی را بهم می‌زنیم که به بقیه که هرروز شاید با آن‌ها معاشرت صمیمانه داریم هم نمی‌زنیم، همدیگر را درک می‌کنیم، عمیق و عجیب. می‌دانیم دوستی‌ صمیمانه ما موجود و پابرجا است، نیازی به یادآوری ندارد. 

«م» و «م» را هرکجا که می‌بینم، دیدن‌شان خوب است و خوشحال‌کننده. شعفم از دوستی‌شان مربوط به هیچ جغرافیایی نیست، دلم تنگ نمی‌شود که دوباره سوار ماشین «م» اتوبان‌گردی و سینما و کافه‌گردی کنیم، یا با «م» دوم خیابان انقلاب را گز کنیم و کتاب بخریم و بعد خودمان را به قهوه‌ای در کافه فرانسه مهمان کنیم. جغرافیا و محیط اطراف برای من مهم نیست، مهم بودن‌شان و موجودیت دوستی ماست. 

برای من که رفیق‌باز نیستم و بودنم در محیط وابسته به وجود آدم‌ها نیست، رفتن آسان‌تر بود.تصور این‌که به خاطر «فلان دوستانم»یا «اکیپ» باقی می‌ماندم، تنم را می‌لرزاند. آن هم وقتی هنوز اکیپ و گروه دوستانه‌ی درهم تنیده‌ای از دور و نزدیک ندیدم که بعد یک دو سه سال نپکیده باشد، متلاشی نشده باشد و آدم‌هایش حالا دسته دسته و گروه و گروه به خون هم تشنه نباشند، چنگ به صورت هم نکشند و اسرار مگوی هم را برای دیگران رو دایره نریزند. شاید شما دیدی و شنیدی و تجربه کردی، من تا کیلومترها دوروبر خودم و آشنایان ندیدم و نشنیدم و تجربه نکردم و روی «نسیه» سرمایه‌گذاری نمی‌کنم. 

آدم‌ها برای من به جغرافیای ملموس رنگ و معنا نمی‌بخشند، جغرافیای ملموس برای من با حال و روز و خوشی‌های خودم و حس آرامش و امنیت شخصی‌ام در آن‌جا معنادار می‌شود: با خیابان‌هایی که به من امنیت و خوشی بخشیدند، کافه‌های کوچک و بزرگی که آن‌جا تنها یا با دوست و معاشری ولو شدم، نوشیدم و خندیدم و خواندم، کاناپه‌های خانه‌هایی که در آن زیستم، مغازه‌های محلی با فروشندگان لبخند بر لب... 

* بعد چندماه ننوشتن چرا این روزها انقدر اینجا را به‌روز می‌کنم؟!
** این نوشته سر درازی خواهد داشت، احتمالا نامنظم و بدون توالی و شاید کج‌دار و مریز. 




۷ نظر:

  1. منم توی ارتباط با آدمها و بودن توی یه اکیپ آدم سختیم اما برعکس شما همیشه سعی کردم به آدمها نزدیک بشم و توی اکیپها باشم. درباره اتفاقات بدی که معمولا توی اکیپها می افته هم حرفتو قبول دارم. اما بودن توی این ارتباطها و چالشهاش به نظرم خوبه. باعث رشد و شناختن خود آدم میشه. اصولا هر داشتنی آدم رو در معرض خطر از دست رفتن قرار میده ولی درعوض خیلی چیزام برای آدم داره. خیلی حسها و تجبه های جدید.

    پاسخحذف
  2. زیاد که صمیمی شی آخرش ضربه میخوری... بهش رسیدم.

    پاسخحذف
  3. خوش شانسی بزرگی است که آدم بتواند در کافه ها و خیابان ها و کاناپه های کشوری که از ازل مال خودش نبوده این طور احساس راحتی و خانه زادی کند. من که از سنم گذشته به آن جا برسم و در شعاع چند کیلومتریم هم ندیده ام. خوش به حالت باد.

    پاسخحذف
  4. معمولا یواشکی خواننده شما بودم ولی مدتها کار و درس و زندگی نگذاشته بود بخونم. باز هم لذت بردم از خوندن یک پست وبلاگی واقعی.
    از این دوستیها من هم دارم. البته من اکیپهایی داشتم که موندگار بودن. یعنی با اینکه از دوست بدی زیاد دیدم اما تعداد دوستان خیلی عزیزم ببیشتر از سه چهار تاست چیزی حدود 10-15 تا!
    چه خوب که میتونی از نزدیک هر ازگاهی ببینیشون. من دلم برای تمام دوستانم تنگ شده و با این وضعیت ارز امکان دیدار میسر نیست!

    پاسخحذف